١٣٩٨/٢/٢٠
نُه روز مانده و من، از همین لحظه دلتنگ ِ این دیوانه‌خانه ی دوست‌داشتی ام.
و من دلتنگ ِ تو ام. از همین حالا.
دلتنگ تکاپوی با تو گفتنم، و هیچ نگفتن.
و دلتنگ خیال ِ شیرین ِ با تو از هرچیز گفتنم، و حقیقت ِ تلخ ِ با تو از هیچ نگفتن.
چرا که من، دیوانه ای هستم که خواب می‌بینم، و خواب می‌بینم که خواب می‌بینم، و خواب می‌بینم که خواب می‌بینم که خواب می‌بینم دیوانه ای هستم که پانزده سال در چرخه ی مُدام ِ یک خواب، گیر افتاده‌ام.
و من دیوانه ای هستم که دوست دارد تو را در خواب ببیند.
و من دیوانه ای هستم که دوست دارد خویشتن ِ ناتوان و درمانده در برابر تو را در خواب ببیند.
که من دیوانه ای هستم که خودآزاری را دوست می‌دارد.
و من همان دیوانه ای هستم که آرامشی اگر در این دیوانه‌خانه دارد، مدیون تو است و روزهای بودنت. 
دیوانه ای که هرگز نخواهد توانست برای تو بگوید که چه‌قدر بابت این آرامش ممنون تو است. 
و من دیوانه‌ای هستم که دلتنگ ِ این دیوانه‌خانه ی بی تو خواهد شد. 
" تو" یی که نمی‌شناسد.
" تو" یی که تنها چهار ساعت ِ دیگر را در این دیوانه‌خانه در مجاورتش خواهد بود.
و من دیوانه ای هستم که دلم برای تو تنگ می‌شود.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرش ماشینی فرش فانتزی فرش کودک تابلوفرش تولیدکننده سینی کابل نردبان کابل02133530243 گذر عمر به روایت باغانی وب نوشته مهدي ميانجي تور ماسال Brandy ديجي کالا Don Bilal