اگر می‌شد برای تو می‌نوشتم که: «حال همه‌ی ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که به آن شادمانی بی سبب می‌گویند.» یا نه، می‌نوشتم: « امروز برای من، روز خوبی نیست. روزِ بدِ تنهایی‌ست. این‌جا را غباری گرفته است. پنجره‌ها نمی‌خندند و آب نمی‌جوشد»

اما، راستش را اگر بخواهی بدانی، نه' تنها ملالِ ما، گم‌گشتگی خیالی دور است و نه کرانه‌ی دیدمان پوشیده از غبار. بیشتر، انگاری که روزگارِ رنگ و صدا است. سمفونی نامنظم ِ ضربآهنگ‌هایی که با رنگ‌ و پاییزی که از راه می‌رسد درمی‌آمیزند. حکایتِ عبور از پلی که نه مهارتِ بندباز می‌طلبد، نه آسودگیِ رهگذر. بداهه‌نوازی نت‌هایی که روی هارمونی غروب سه‌شنبه سوار می‌شوند و می‌روند بالای طاقچه می‌نشینند به تماشا.

مثلا من دیدم که فردا، پنجره جوشید. همان پنجره‌ای که دیروز روی سرم باریده بود. امروز هم، صدای آواز مستانه‌اش را باد تا گوشم آورد کاش می‌شد ملودی را مثل تمبر چسباند پشت نامه‌ها. آن وقت آهنگ ساز باد و پنجره را مثل تمبر پشت نامه‌ام می‌چسباندم تا خودت ببینی.

دلم می‌خواست از حرف و باران و طعمِ خیلی خیلی خیلی نابِ رفاقت پر و خالی می‌شدم مدام. اما روزگار اصوات است، می‌بینی که. از صدا پر و خالی می‌شوم، و از تکه‌های عکس ِ بی آلبوم، و از سکانس‌های بی فیلم از گذر آدم‌ها.

می‌گویم روزگار هارمونی های پراکنده و پراکندگی‌های موزون است.مثلا دهانم را باز کردم و کلام، قاصدک شد، از حصارش رست، هزار پاره شد و تا بی نهایت رفت. دویدیم و از یک شمردیم تا ده، صدایمان آسمان شد، آسمان' پاییز بارید، یک دل سیر.

اگر می‌توانستم آواز پنجره را مثل تمبر می‌چسباندم پشت نامه‌ام تا بخوانی. یا حداقل برای تو می‌نوشتم تنها ملالِ ما، گم‌گشتگی خیالی دور است. اما عزیز من، روزگارِ رنگ و صدا ست.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تاپ دانلود شهر ملایر Malayer city Emily فروشگاه مجاز محصولات زناشویی وبلاگ مظاهر سبزی Alicia لوازام جانبی زیر قیمت بازار ‌‌‌‌ Glen سفر با تو مهدویت