یک شب خوابیدم و صبح که بیدار شدم، تصمیم گرفته بودم استعاری نباشم!

و آن صبح ِ شنبه، من تمام دوستان ِ مسجّعم را از دست دادم.

و آن صبح ِ شنبه، من مثنوی ِ بلندبالایی را در خود به خاک سپردم.

و بعد از آن، تمام قافیه ها از من پر کشیدند.


شده ام مصداق عینی حرف آن فیلسوفی که -یادم نمانده که بود و- می گفت تو، فقط یک بار می توانی پایت را داخل رودخانه بگذاری چون دفعه ی بعدی که این کار را تکرار کنی، نه تو همان « تو » ی یک لحظه قبل هستی و نه رودخانه. چون رودخانه در جریان است و تو نیز.

حالا مطمئنم اگر همین لحظه خوبم، تضمینی نیست که یک لحظه ی دیگر هم خوب مانده باشم. رسمش همین شکلی ست؟


*عنوان از قیصر امین پور عزیز عزیزم است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنر وهواشناسی خرید اینترنتی فرش ماشینی کاشان انجمن مدیریت دانشگاه کاشان blog نقد و بررسی متون پایان نامه ها وبلاگ مرغ عشق دلــخــوشــی ❤ مهندسی، عمران، ساختمان، تونل، پل مقالات آموزشی ، فرهنگی ، علمی و پژوهشی رسام