توی اون برگه ای که زنگ آخر، سر شیمی، کلش رو سیاه کردم با افکار درهم و برهم ام به امید اینکه قراره پاره شه و بره توی زبالهها و انقدر سفسطه کردم که نرفت نهایتا،
جمله آخرو، ساعت ۱۴:٢٧ نوشته بودم: من فقط خستهم. فقط میخوام از در کلاس برم بیرون و یه نفر بهم بگه که هیچی نیست،
و راست گفته باشه.
درباره این سایت